دیروز رفته بودم به موزه گرافیک | مشغول نگاه کردن به تابلوها بودم تا اینکه یکی از پلهها بالا آمد | راهنمای موزه هم که از خلوت بودن سالن حوصلهاش سر رفته بود سریع از کنار من به استقبال او رفت | مردی که تازه آمده بود ، به راهنمای موزه گفت « اینجا میخوایید قهوهخونه بزنید ؟ » | راهنما گفت « نه » | مرد گفت « پس اینجا چیه ؟ » | راهنما گفت « اینجا موزه گرافیکه » | مرد جواب داد « موزه چیه دیگه ... اینجا رو قهوهخونه کنید ، قلیون بذارید ، درآمدش خیلی خوب میشه » بعد هم چند حرف نامربوط دیگر زد و راهش را کشید و رفت...