۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

سزارین

بعد از یکی دو سال، قسمت شد یه شعر سزارین کنیم ! و این اتفاق خوب و میمون و فرخنده‌ای می‌باشد‌.


تو چطوری؟ چه خبر؟

حال ما اینجا بد است این ایام،

تو چطوری؟

چه خبر؟

حرف بزن تا بدونیم!

توی ایوون دلت ‌پرستو‌ها،

لوله کردن یا نه ؟

توی راه پیچ واپیچ زلف تو،

کسی از راه به در شده یا نه ؟

حال ما اینجا بد است این ایام،

خبر از بهار دلکش دیگه نیست

سال پیش هم نیومد سر بزنه

فکر کنم با برگ زرد خشک‌ش زده!

راستی چشمات هنوز هم

برق قدیم رو داره، نه؟

هنوز هم عطر تنت

بوی بهاره، مگه نه؟

راستی باز هم میشه

تو عمق صدات شنا کرد؟

میشه تو سیاهی ابروی تو

ستاره چید، صفا کرد؟

ای بابا، حرفی بزن!

چیزی بگو!

حال ما اینجا بد است این ایام،

تو چطوری؟

چه خبر؟

وبلاگ‌نویسی نون و آب نمیشه جوون !

یادش بخیر وقتی اولین وبلاگم رو ساختم 14 سالم بود. تازه با فضای اینترنت آشنا شده بودم و سایت‌های دانلود نرافزار برایم جذابیت خاصی داشتند. به خاطر همین مطالبشون رو کپی می‌کردم توی وبلاگم. آمارگیر وبلاگ رو هم دستکاری کرده بودم که تعداد بازدید‌ها رو چند برابر نشون بده !
بعد از اون با یه وبلاگ تاریخی آشنا شدم به نام « هفت کشور ». من هم حس ناسیونالیستی‌م زد بالا و یه وبلاگ ساختم به نام « هفت دریا ». صاحب وبلاگ آقا مجید بود. هیچ‌ وقت ندیدمش ولی به نظر میومد که جوان با مطالعه و معلوماتی باشه. اون بنده‌ی خدا کلی کتاب می‌خوند و ماهی یک مطلب ‌می‌نوشت، ولی من هر روز سه تا مطلب از ویکی‌پدیا کپی می‌کردم.
همینطور ماجرا ادامه داشت تا اینکه یه وبلاگ دانلود آهنگ ساختم ولی این دفعه مطالبش رو کپی نمی‌کردم. خودم آهنگ‌های دهه 40 و 50 رو با شوق و ذوق آپلود می‌کردم و بازدید کننده‌‌ها هم استقبال می‌کردن تا اینکه از مطرب‌بازی (!) خسته شدم و کل مطالب رو پاک کردم.
بعد از اون چند بار خواستیم با دوستان گلم یه سایت فرهنگی راه بندازیم که متاسفانه همشون شکست خوردن و من وبلاگ « روز فرد » رو افتتاح و به صورت کاملا حرفه‌ای (!) شروع کردم به نوشتن مطالبی که الان داره اینجا خاک می‌خوره.
اصلا نمی‌دونم چرا اینا رو دارم به شما میگم؛ ولی خلاصه‌ی عرایضم اینکه وبلاگ‎نویسی آخر و عاقبت نداره. نذارید بچه‌هاتون وبلاگ بنویسن.

تکلیف چه خواهد بود

دفترم را خط خطی کردم
وقتی دیشب
هنگام گفتن شعر
چشم‌هایت را 
نتوانستم به یاد بیاوردم.
هنوز نمی‌دانم که
من پیر شده‌ام
یا چشمان نیلگون تو
از شعر‌های آشفته‌ی من بیزار بود ؟
می‌توانم دفتر شعرم را
در میان علف‌های هرز
به آتش بکشم و خاکسترش را
به باد دوره گرد بسپارم ولی
اگر باز هم چشمانت را 
به خاطر نیاوردم،
آن وقت تکلیف هزاران شعر ناخوانده
چه خواهد بود؟

بچه‌داری و سختی‌هایش

چند شب پیش در جمعی بودم و صحبت از سختی‌های بزرگ کردن بچه شد و یکی از حاضرین گفت : « بچه بزرگ کردن خیلی سخته، ما 30 سال پیش با چه سختی‌ای بچه بزرگ کردیم. شیر خشک گیر نمیومد، پوشک نبود و... »
بعد از تمام شدن این صحبت‌ها نگاه معناداری به فرزند خود کرد و بسیار مشهود بود که دارد بر او منت می‌‌گذارد.
با خودم فکر کردم که آیا این کار درست است یا خیر ؟
به نظر من هرکس قبل از بچه‌دار شدن باید بداند که چه چیزی در انتظارش است؛ طبیعی است که با به دنیا آمدن بچه، زندگی مانند قبل نخواهد بود. زیرا پدر و مادر مسئولیت‌های فراوانی در قبال نیاز‌های فرزند خود دارند.
به عنوان مثال تا قبل از به دنیا آمدن فرزند، والدین می‌توانند شب‌ها راحت بخوابند. ( البته خیلی ایده‌آل درنظر گرفتم. ) ولی کاملا واضح است که بعد از به دنیا آمدن فرزندشان، شرایط مانند قبل نخواهد بود و به طور حتم، گریه‌ی کودک آنها را از خواب بیدار خواهد کرد.
حالا سوال اینجاست که باید پدر و مادر، به خاطر سختی‌هایی که در زمان نگهداری از فرزند خود متحمل شده‌اند، می‌توانند به او منت بگذارند ؟ 
آنها می‌توانستند فرزندی را به دنیا نیاورند و خود را از تمام آن سختی‌ها نجات دهند اما آگاهانه فرزندی را به دنیا آوردند که می‌دانستند نگهداری از او، مستلزم تحمل سختی‌هایی است.

من ماجرا را با کمی تغییر و تفسیر برایتان شرح داد، قضاوت با خودتان.