۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

مختصری در رابطه با انحلال گروه‌های اجتماعی

گروه‌های اجتماعی


انسان از وقتی که پا بر جهان می‌گذارد، ناچار است برای ادامه‌ی بقا و رشد (روحی و جسمی) با فضای خود ارتباط برقرار کند. او با هرچیزی که موجود در فضای وی باشد از قبیل انسان‌ها، حیوانات، اشیا و... ارتباط برقرار می‌کند و با کسب تجربه‌های تازه مسیر زندگی خود را آهسته آهسته طی می‌کند.


از همان سال‌های ابتدایی زندگی، آدمی به عضویت گروه‌ها و تشکل‌های مختلف در می‌آید. بعضی از عضویت‌ها اختیاری و بعضی از آنها اجباری می‌باشند. به عنوان مثال، وقتی که کودکی به ۷ سالگی رسید، او را به اجبار به مدرسه می‌فرستند و او را عضوی از جامعه‌ای به نام مدرسه می‌کنند.

او در مدرسه، تحت شرایطی، با افرادی که مشترکات و شرایط سازگاری با وی دارند، تشکیل گروه‌هایی را می‌دهد و از منافع عضویت در آنها بهره می‌برد و بعضی از اوقات نیز متحمل زیان می‌گردد.


اینکه گروه و یا تشکل ایجاد شده چقدر برقرار خواهد ماند و چه چیزهایی باعث استحکام و یا افول آن می‌شود اکنون موضوع بحث من است. 

چند روز پیش به یکی از دوستانم گفتم : 


«هر شروعی پایانی داره، موضوع اینکه چطور پایان رو به تاخیر بندازیم»

برای مطالعه‌ی ادامه‌ی مطلب، اینجا کلیک کنید.


نامه : زادروز یک ستاره

سلام؛
می‌دانم که شاید هرگز این نامه به دستت نرسد و هیچ‌وقت نفهمی که برایت نامه‌ای نوشته‌ام.
امروز به طور ناگهانی خبر تولدت را شنیدم و یک دفعه شوکه شدم؛ فکر می‌کردم پنج روز دیگر مانده تا به دنیا بیایی!
هرچند که زیاد اهل تبریک گفتن و اینجور مناسک نیستم، ولی دلم نمی‌خواست بی‌تفاوت از کنار این رویداد بگذرم. تنها کاری که از دستم برمی‌آید نوشتن است که سعی می‌کنم در حد قابل قبولی انجام وظیفه کنم.

نمی‌دانم دقیقا از کجا شروع کنم ولی خوب است بدانی که تمام حرف‌های در دل مانده را نمی‌شود با این دکمه‌های لعنتی و یک صفحه نمایش 15 اینچی منتقل کرد. هرچند که همین وسایل دیجیتالی امروزه جزو خانواده ما به شمار می‌آیند و اگر امروز شخصی بخواهد حلقه‌ی اول ارتباطی خودش، که قاعدتا باید شامل صمیمی‌ترین دوستان و افراد خانواده‌ش باشد، را رسم کند، تقریبا محال است که لپ‌تاپ‌‌ و تلفن و تبلتش را نتواند در آن جا بدهد!

می‌دانم که خودت درک درستی از جهانی که در آن زندگی می‌کنیم داری و هر لحظه خودت را برای رویارویی با آن آماده می‌کنی، همین باعث می‌شود که خیالم از آینده‌ات راحت باشد. اما جایی خواندم که : 
« هیچکس از متوسط اطرافیانش فراتر نمی‌رود. » 
چند روزی به همین جمله‌ی کوتاه فکر کردم و فهمیدم که نویسنده بی‌راه نگفته است؛ واقعا هیچکس نمی‌تواند از متوسط افرادی که اطرافش هستند فراتر برود و بیشتر از آن رشد و ترقی کند. برای همین، آرزوی داشتن بهترین دوستان را برایت می‌کنم و امیدوارم که هیچ‌وقت توسط آنها متوقف نشوی. اگر هم احساس کردی پیشرفتت کُند و یا متوقف شده‌ است، برای حذف آدم‌های اشتباه زندگی‌ات حتی یک لحظه هم درنگ نکن و مطمئن باش که با این کار هم به خودت لطف می‌کنی و هم به فرد مقابل.

پس اگر بخواهم تنها برایت یک آرزو بکنم، می‌گویم :
 « امیدوارم آدم‌های درستی رو ملاقات کنی. »

ارادتمند همیشگی، امیرحسین.

درشت‌نگار : پرش و چند درس مهم

پرش از ارتفاق در بام تهران


اول از همه باید بگم اون شخصی که توی عکس داره می‌پره پایین من هستم. همینطور که شاید خیلی از شماها متوجه شدید، از لحاظ فنی، پرش پیروزمندانه‌ای نیست. تقریبا یک ساعت و نیم طول کشید تا بتونم از ارتفاق 3 متری بپرم روی یک تشک بادی. بعد از این که این کار رو انجام دادم احساس پیروزی می‌کردم. شاید خنده‌دار به نظر برسد ولی برای خودم خوشحال بودم چون توانستم به ترسم غلبه کنم.

در ظاهر شاید یک تجربه‌ی عادی به نظر برسید اما درس‌هایی از این پرش گرفتم که فکر کردم شاید بهتر باشد تا آنها را به اشتراک بگذارم. البته همه این مطالبی که در ادامه مطرح می‌کنم جنبه شخصی داره و می‌تونه نظر شما فرق داشته باشه. 


یک : روزی که حتی نمی‌توانید فکر را بکنید می‌تواند مهمترین روز زندگی‌تان باشد. قبل از اینکه هماهنگی‌های لازم برای رفتن به محل پرش انجام بشه خیلی کسل بودم و با خودم فکر کردم که شاید بهتر باشد به جای بیرون رفتن، برگردم خونه و به کارهایی که دارم برسم. اگر برمی‌گشتم چه چیزی از دست می‌دادم؟ همه چی را.


دو : با خرد کردن هدف‌های بزرگ می‌توانید با انگیزه بیشتر برای رسیدن به هدف نهایی تلاش کنید.


سه : زاویه دید خیلی مهم است. وقتی که از پایین به سکوی پرش نگاه کردم، با خودم گفتم راحت‌ترین کار پریدن از روی آن است. ولی وقتی نوبت به پرش من رسید، همه‌چیز آنطور که گمان می‌کردم به پیش نرفت.


چهار : وقتی که تمام اصول و قواعد پرش را از زبان مربی شنیده بودم و همه چیز را خیلی خوب می‌دانستم، آنها را در ذهنم حفظ کردم و به تشک زیر پایم نگاه می‌کردم. بارها و بارها قواعد تکرار شدند اما هیچ یک به پرش من کمکی نکردند. بعضی وقت‌ها اغراق و افراط برای دانستن، هیچ کمکی به عمل کردن به دانسته‌ها نمی‌کند.


پنج : بهتر است هر چند وقت یکبار عیارتان سنجیده شود! مثلا تا قبل از امروز، خودم را آدمی شجاع و جسور تصور می‌کردم، ولی امروز فهمیدم وقتی پای جان و احتمال ضرر و زیان در میان باشد، به شدت محافظه‌کار می‌شوم.


شش : وقتی به انجام کاری مشغول می‌شوید و روی آن تمرکز می‌کنید. وقتی که در تنش‌های پی در پی قرار دارید، تقریبا هرچیزی که به آن موضوع ربط نداشته باشد را فراموش می‌کنیم. وقتی که در تقلا برای غلبه بر ترس از ارتفاغ بودم، وقتی که از بالا به پایین نگاه می‌کردم، وقتی که پرش دیگران را نگاه می‌کردم، هیچوقت متوجه نشدم که آسمانِ رو به روی من، چه زود روشنی خودش رو از دست داد و شب بر محیط چیره شد. اگر دغدغه کاری زیادی دارید، مواظب باشید تا کاملا متوجه بشید چه چیزهایی در حال کم‌رنگ‌ شدن در زندگی‌تان هستند.


هفت : برای انجام برخی از کارها نیاز به پشتیبانی و همراهی آدم‌هایی دارید که به شما کمک کنند تا ترس‌هایتان را کنار بگذارید و دست به عمل بزنید. اگر داد و فریادهای دوستان و تماشاگران نبود، هنوز هم آن بالا بودم!


‌هشت : مواظب باشید از چه کسی مشاوره می‌گیرید. وقتی که از تلاش‌ پی در پی برای پرش خسته شدم، روی یکی از پله‌ها نشستم و اجازه دادم تا کسانی که می‌خواهند شانس خود را امتحان کنند، از سکو پایین بپرند. یکی از بچه‌هایی که آنجا بود ترسید و حیرت‌زده به پایین خیره شد؛ درست مثل خودم. من هم که خیلی هیجان‌زده بودم به او گفتم : « هیچی نیست، فقط انجامش بده. اصلا ترس نداره. آفرین برو... ». واقعا خنده‌دار است.

البته مسئله‌ای که نباید فراموش بشه اینکه حرف‌های کسی که کاری را انجام نداده لزوما غلط نیست ولی باید به وقت عمل احتیاط کرد.


نه : موقع تنش‌های روانی و غلبه‌ی شرایطی محیطی تصمیم نگیرید، اگر هم تصمیم می‌گیرید، برای انجام آن دوباره همه چیز را بسنجید.


ده : گاهی لزومی ندارد که کاری را به بهترین شکل ممکن انجام بدی؛ فقط باید انجامش بدی. تا قبل از اولین پرش فکر می‌کردم که باید تمام اصول و قواعد را مو به مو انجام بدم و همین باعث مردد شدن من شد. بعد از اینکه برای بار دوم هم به پایین پریدم، فهمیدم که می‌توان پریدن را تجربه کرد ولی نه به بهترین شکل.


یازده : مواظب باشید تا وسیله‌ی سرگرمی دیگران نشوید. وقتی که لبه‌ی سکو ایستاده بودم، می‌توانستم تمامی افرادی را که منتظر پرش من هستند را ببینم. آنها  برایشان مهم نبود که خوب بپرم یا بد بپرم و حتی آسیب ببینم. آنها آنجا بودن تا پریدن بقیه رو تماشا کنن. مواظب باشید تا صحبت‌ها و تشویق‌های کسانی که در بیرون از میدان هستند، عمل ناخواسته‌ای را به شما تحمیل نکند.


دوازده : وقتی که از موقعیت تنش و هیجان بیرون آمدید، یادتان باشد تا رفتار هیجانی و پرتنش را کنار بگذارید و با شرایط عادی هماهنگ شوید. وقتی که همه چیز تمام شده بود و داشتیم به سمت ماشین برمی‌گشتیم، هنوز هیجان و تنش بالایی را تجربه می‌کردم. همین باعث شد تا بعضی از وسایلم را جا بگذارم.


سیزده : اگر یکبار در انجام کاری موفق بودید، دلیلی ندارد که در انجام مجدد همان کار، دوباره به نتیجه‌ی موفقیت‌آمیزی برسید. مثلا پرش دوم من همراه با ترس و تردید بود، درحالی که حدودا یک دقیقه قبل‌تر همان کار را انجام داده بودم، و نتیجه‌ی بدتری را در پی داشت.


چهارده : حواستان به افراد صبوری که در بیرون از میدان هستند ولی عملکرد شما برای آنها مهم است باشد.


پانزده : مهم نیست برداشت بقیه چیست، مهم این است که خودتان از انجام کاری خوشحال باشید. وقتی دوستم در حال فیلمبرداری بود، افراد تماشاگر صحبت‌هایی می‌کرند که به صورت اتفاقی در فیلم ضبظ شد. هریک از آنها نظرات متفاوتی داشتند و سعی می‌کردند برای توضیح ترس من، برای خودشان و اطرافیانشان، دلایل و علت‌هایی پیدا کنند. بعد از اینکه صحبت‌هایشان را شنیدم، اصلا ناراحت نشدم چون به دستاوردی که داشتم مطمئن و از آنها راضی بودم.


تمام.

۱ نظر

نگاهی گذرا بر تئوری تحلیل رفتار متقابل

تئوری تحلیل رفتار متقابل


این تئوری در سال 1950 توسط اریک برن، روانپزشک کانادایی-آمریکایی، مطرح شد و مورد بحث و نقد روانشناسان و متخصصین زمان خود قرار گرفت. اگرچه که شکل‌گیری این تئوری مدیون نگرش فرویدی به رفتار و روابط افراد است، اما یک نقطه تفاوت اساسی بین نگرش اریک برن و فروید وجود دارد.

درشت‌نگار : باغ کتاب تهران

من در باغ کتاب

از این به بعد، پست‌هایی که با موضوع « درشت‌نگار هستن » رو می‌خوام به وبلاگم اضافه کنم که شامل یک عکس هست که به همراه متن کوتاهی پست میشه.
اولین پست رو، مثل افراد عقده‌ای و نیازمند توجه، به خودم اختصاص میدم. امروز با یکی از دوستانم رفته بودیم باغ کتاب.
من یه عادت عجیبی دارم، وقتی حالم خوب نیست میرم خرید می‌کنم! چه خریدی بهتر از کتاب؟ هم پولم هدر نرفته هم یه چیزی هم یاد می‌گیرم؛ تازه حالمم خوب میشه.

همین! قرار نیست درشت‌نگارها پست‌های عجیب و غریبی باشن.
راستی تاحالا منو دیده بودید ؟
۳ نظر

ریزنگار : زنبور

زنبور زیر میکروسکوپ

 

ما خیلی وقت‌ها به دلیل محدودیت بینایی، خیلی سریع از اشیا و جانداران اطراف‌مان رد می‌شویم. ولی باید بدانید که همان اشیا و جانداران کوچک، در زیر میکروسکوپ دنیای عجیب و غریبی دارند که بعضی وقت‌ها آدم را شگفت‌زده می‌کند. امروز با چشمان خودم معادل همان چیزی را که به آن نخاع می‌گوییم را در مردار این زنبور دیدم و حتی برای اولین بار موفق شدم از زبان این موجود ارزشمند تصویر تهیه کنم.
 
۱ نظر

مختصری در رابطه با دروغ و دروغگویی

روانشناسی فریبکاری

متنی که در ادامه می‌خونید رو چند وقت پیش در کانال تلگرامی‌ام با همین موضوع منتشر کرده بودم ولی به نظرم وقتش رسیده که این مطالب به صورت مرتب و منظم وارد وبلاگ بشه و در دسترس عده‌ی بیشتری قرار بگیره و شاید استفاده بیشتر و موثرتری ازشون بشه. سعی کردم که زبان نوشتن به گفتار نزدیک باشه که خیلی خشک و علمی به نظر نیاد ولی هرچی که می‌خونید پایه‌ی علمی داره.

هزینه کردن برای حال خوب دیگران!

این اواخر کمتر با تاکسی و مترو توی شهر جا به جا می‌شوم، ولی وقتی که سوار تاکسی می‌شم و راننده مسافر گیرش نمیاد و مجبوره یه مسافت طولانی رو بدون مسافر بره، یه بهانه‌ای پیدا می‌کنم تا یه خرده بیشتر به راننده پول بدم؛ اکثرا هم میگم امروز ترافیک خیلی زیاد بوده. ( یه طوری که به طرف مقابل بر نخوره. )
یکی دو هزار تومن هیچ تغییری توی زندگی ما ایجاد نمی‌کنه ولی می‌تونه حال طرف مقابل رو خوب کنه و من حاضر برای حال خوب بقیه مردم هزینه‌ای جزئی بپردازم و در ادامه‌ی حال خوب اونها، حال منم خوب بشه.

حاکم قدرتمندی به نام زمان

یکی از دلایلی که آدم‌ها ساعت مچی به دستشون می‌بندند این است که همیشه به یاد داشته باشند که اسیر حاکم قدرتمندی به نام زمان‌اند.

زمان حاکم عادلی‌ست، به همه فرصت می‌دهد، اما فقط یکبار. همه به اندازه‌ی برابر می‌توانند از آن استفاده کنند اما این وجه بالقوه‌ی ماجراست و در عمل شاید افرادی پیدا شوند که حتی به اندازه‌ی یک روز هم از آن استفاده نکنند. در چنین حالتی، این افراد به اعتماد حاکمی عادل و قدرتنمد خیانت کرده‌اند و در نهایت، پایان آنها فراموشی‌ست.

معرفی کتاب : بی‌منطقی‌های هرروز ما + خلاصه

بی‌منطقی‌های هر روز ما


مدت زیادی نیست که با دن آریلی آشنا شدم، ولی در همین مدت کوتاه، بسیار حسرت خوردم که چرا زودتر او را نشناختم و کتاب‌هایش را نخواندم. در این کتاب، دن آریلی، استاد پیشین دانشگاه ام. آی. تی و دانشگاه دوک، به ما نشان می‌دهد که انسان‌ها چقدر می‌توانند در انتخاب‌ها و قضاوت‌هایشان اشتباه کنند و شاید هیچوقت متوجه نباشند که چه اتفاقی دارد میوفتد.