چیزی به ذهنم نمیاد که بخوام به این پستِ بیخاصیت اضافه کنم...صبر کنید... یه شعر یادم اومد!
«دیده بودم در پس هر سال تکراری
«دیده بودم در پس هر سال تکراری
مرگی در کنارم نشسته است.»
امسال هم شانس این رو داشته باشم تا یک تولد دیگه رو تجربه کنم. 21 یعنی تا چشم به هم بزنی رسیدی به 30 و این روند هرلحظه و روز و هر هفته و... ادامه داره تا لحظهی خداحافظی از این جهان عجیب و غریب.
و باز هم یک شعر دیگر :
«من شاعر جوان
امسال هم شانس این رو داشته باشم تا یک تولد دیگه رو تجربه کنم. 21 یعنی تا چشم به هم بزنی رسیدی به 30 و این روند هرلحظه و روز و هر هفته و... ادامه داره تا لحظهی خداحافظی از این جهان عجیب و غریب.
و باز هم یک شعر دیگر :
«من شاعر جوان
مردمکان چشمانم را رها می کردم
که شهر را از دور ببینم
دیده بودم
تصویری از عشق ندارم
شب به خیر...»