اول از همه باید بگم اون شخصی که توی عکس داره میپره پایین من هستم. همینطور که شاید خیلی از شماها متوجه شدید، از لحاظ فنی، پرش پیروزمندانهای نیست. تقریبا یک ساعت و نیم طول کشید تا بتونم از ارتفاق 3 متری بپرم روی یک تشک بادی. بعد از این که این کار رو انجام دادم احساس پیروزی میکردم. شاید خندهدار به نظر برسد ولی برای خودم خوشحال بودم چون توانستم به ترسم غلبه کنم.
در ظاهر شاید یک تجربهی عادی به نظر برسید اما درسهایی از این پرش گرفتم که فکر کردم شاید بهتر باشد تا آنها را به اشتراک بگذارم. البته همه این مطالبی که در ادامه مطرح میکنم جنبه شخصی داره و میتونه نظر شما فرق داشته باشه.
یک : روزی که حتی نمیتوانید فکر را بکنید میتواند مهمترین روز زندگیتان باشد. قبل از اینکه هماهنگیهای لازم برای رفتن به محل پرش انجام بشه خیلی کسل بودم و با خودم فکر کردم که شاید بهتر باشد به جای بیرون رفتن، برگردم خونه و به کارهایی که دارم برسم. اگر برمیگشتم چه چیزی از دست میدادم؟ همه چی را.
دو : با خرد کردن هدفهای بزرگ میتوانید با انگیزه بیشتر برای رسیدن به هدف نهایی تلاش کنید.
سه : زاویه دید خیلی مهم است. وقتی که از پایین به سکوی پرش نگاه کردم، با خودم گفتم راحتترین کار پریدن از روی آن است. ولی وقتی نوبت به پرش من رسید، همهچیز آنطور که گمان میکردم به پیش نرفت.
چهار : وقتی که تمام اصول و قواعد پرش را از زبان مربی شنیده بودم و همه چیز را خیلی خوب میدانستم، آنها را در ذهنم حفظ کردم و به تشک زیر پایم نگاه میکردم. بارها و بارها قواعد تکرار شدند اما هیچ یک به پرش من کمکی نکردند. بعضی وقتها اغراق و افراط برای دانستن، هیچ کمکی به عمل کردن به دانستهها نمیکند.
پنج : بهتر است هر چند وقت یکبار عیارتان سنجیده شود! مثلا تا قبل از امروز، خودم را آدمی شجاع و جسور تصور میکردم، ولی امروز فهمیدم وقتی پای جان و احتمال ضرر و زیان در میان باشد، به شدت محافظهکار میشوم.
شش : وقتی به انجام کاری مشغول میشوید و روی آن تمرکز میکنید. وقتی که در تنشهای پی در پی قرار دارید، تقریبا هرچیزی که به آن موضوع ربط نداشته باشد را فراموش میکنیم. وقتی که در تقلا برای غلبه بر ترس از ارتفاغ بودم، وقتی که از بالا به پایین نگاه میکردم، وقتی که پرش دیگران را نگاه میکردم، هیچوقت متوجه نشدم که آسمانِ رو به روی من، چه زود روشنی خودش رو از دست داد و شب بر محیط چیره شد. اگر دغدغه کاری زیادی دارید، مواظب باشید تا کاملا متوجه بشید چه چیزهایی در حال کمرنگ شدن در زندگیتان هستند.
هفت : برای انجام برخی از کارها نیاز به پشتیبانی و همراهی آدمهایی دارید که به شما کمک کنند تا ترسهایتان را کنار بگذارید و دست به عمل بزنید. اگر داد و فریادهای دوستان و تماشاگران نبود، هنوز هم آن بالا بودم!
هشت : مواظب باشید از چه کسی مشاوره میگیرید. وقتی که از تلاش پی در پی برای پرش خسته شدم، روی یکی از پلهها نشستم و اجازه دادم تا کسانی که میخواهند شانس خود را امتحان کنند، از سکو پایین بپرند. یکی از بچههایی که آنجا بود ترسید و حیرتزده به پایین خیره شد؛ درست مثل خودم. من هم که خیلی هیجانزده بودم به او گفتم : « هیچی نیست، فقط انجامش بده. اصلا ترس نداره. آفرین برو... ». واقعا خندهدار است.
البته مسئلهای که نباید فراموش بشه اینکه حرفهای کسی که کاری را انجام نداده لزوما غلط نیست ولی باید به وقت عمل احتیاط کرد.
نه : موقع تنشهای روانی و غلبهی شرایطی محیطی تصمیم نگیرید، اگر هم تصمیم میگیرید، برای انجام آن دوباره همه چیز را بسنجید.
ده : گاهی لزومی ندارد که کاری را به بهترین شکل ممکن انجام بدی؛ فقط باید انجامش بدی. تا قبل از اولین پرش فکر میکردم که باید تمام اصول و قواعد را مو به مو انجام بدم و همین باعث مردد شدن من شد. بعد از اینکه برای بار دوم هم به پایین پریدم، فهمیدم که میتوان پریدن را تجربه کرد ولی نه به بهترین شکل.
یازده : مواظب باشید تا وسیلهی سرگرمی دیگران نشوید. وقتی که لبهی سکو ایستاده بودم، میتوانستم تمامی افرادی را که منتظر پرش من هستند را ببینم. آنها برایشان مهم نبود که خوب بپرم یا بد بپرم و حتی آسیب ببینم. آنها آنجا بودن تا پریدن بقیه رو تماشا کنن. مواظب باشید تا صحبتها و تشویقهای کسانی که در بیرون از میدان هستند، عمل ناخواستهای را به شما تحمیل نکند.
دوازده : وقتی که از موقعیت تنش و هیجان بیرون آمدید، یادتان باشد تا رفتار هیجانی و پرتنش را کنار بگذارید و با شرایط عادی هماهنگ شوید. وقتی که همه چیز تمام شده بود و داشتیم به سمت ماشین برمیگشتیم، هنوز هیجان و تنش بالایی را تجربه میکردم. همین باعث شد تا بعضی از وسایلم را جا بگذارم.
سیزده : اگر یکبار در انجام کاری موفق بودید، دلیلی ندارد که در انجام مجدد همان کار، دوباره به نتیجهی موفقیتآمیزی برسید. مثلا پرش دوم من همراه با ترس و تردید بود، درحالی که حدودا یک دقیقه قبلتر همان کار را انجام داده بودم، و نتیجهی بدتری را در پی داشت.
چهارده : حواستان به افراد صبوری که در بیرون از میدان هستند ولی عملکرد شما برای آنها مهم است باشد.
پانزده : مهم نیست برداشت بقیه چیست، مهم این است که خودتان از انجام کاری خوشحال باشید. وقتی دوستم در حال فیلمبرداری بود، افراد تماشاگر صحبتهایی میکرند که به صورت اتفاقی در فیلم ضبظ شد. هریک از آنها نظرات متفاوتی داشتند و سعی میکردند برای توضیح ترس من، برای خودشان و اطرافیانشان، دلایل و علتهایی پیدا کنند. بعد از اینکه صحبتهایشان را شنیدم، اصلا ناراحت نشدم چون به دستاوردی که داشتم مطمئن و از آنها راضی بودم.
تمام.
از این به بعد، پستهایی که با موضوع « درشتنگار هستن » رو میخوام به وبلاگم اضافه کنم که شامل یک عکس هست که به همراه متن کوتاهی پست میشه.
اولین پست رو، مثل افراد عقدهای و نیازمند توجه، به خودم اختصاص میدم. امروز با یکی از دوستانم رفته بودیم باغ کتاب.
من یه عادت عجیبی دارم، وقتی حالم خوب نیست میرم خرید میکنم! چه خریدی بهتر از کتاب؟ هم پولم هدر نرفته هم یه چیزی هم یاد میگیرم؛ تازه حالمم خوب میشه.