۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همین طوری» ثبت شده است

اوضاع و احوال سینمای طنز ایران چطور است ؟

 

این روز ها مردم همه چیز را جدی می گیرند و فکر می کنند که طنز ، نوعی زخم زبان یا حتی فحشِ غیر مستقیم است. برخی از مردم نسبت طنز ، حالتی تهاجمی دارند. برخی دیگر که لقب " روشن فکر " را برای خود برگزیده‌اند ، طنزپردازان سینما و تلویزیون را " دلقک " و فعالیت ها آنها را جلف و زننده تلقی می کنند. البته من در بعضی از مواقع به جمعیت به اصطلاح روشن فکر و حتی کسانی که این ذهنیت را دارند حق می دهم چون بعضی از طنزپردازان این عرصه حاضر شدند به هر قیمتی مردم را بخندانند. این نقطه‌ی شروعی بود تا ماهیت طنز و هنر طنزپردازانِ حقیقی زیر سوال برود. 


اگر در فرهنگ معین به دنبال معنی کلمه طنز بگردید ، این عبارت به چشمتان می خورد : 


" عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده‌ای را مورد تمسخر قرار می دهد و هدف آن اصلاح است. "


حالا شما اگر با توجه به همین تعریف ساده و ابتدایی ، مثلا سریال های تلویزیونی ( طنز ) را مورد بررسی قرار دهید ، واقعا  دلزده خواهید شد. حتی در بعضی از فیلم ها یا سریال ها ، نه تنها هدف اصلاح نیست بلکه هدف رواج آن جنبه منفی هم هست. به نظر من تعداد کمی از فعالین این حوضه ، در جایگاه واقعی خودشان قرار دارند. آن کسانی هم که واقعا درست  فعالیت می کنند ، به اشتباه ، اسمشان می شود " دلقک".


 به قول معروف می گویند :  " تر و خشک  با هم می سوزند. "


از این ها که بگذریم ، تا به حال با خوتان فکر کرده‌اید که چرا وقتی فیلمی بی مفهوم ، مثل اخراجی ها ؛ روی پرده می رود مردم برای تماشا صف می بندند؟ 


تجربه شخصی من نشان داده است که اکتریت مردم فقط می خواهند به چیزی بخندند. وقتی با چند نفر صحبت کردم و علت را جویا شدم ، فهمیدم که بعضی ها برای فرار از استرس و فشار های روزانه به سمت این نوع فیلم ها می روند ، بعضی ها فقط برای اینکه وقت خود را شاد سپری کنند ، بعضی دیگر تحت تاثیر جو و تبلیغات قرار می گیرند و عده ای هم گفتند چون طنز بود برای دیدن فیلم آمدم. پس شرایط و اوضاع جامعه هم به نوعی مردم را به این سو می کشاند که برای تفریح ، یک فیلم یا سریال بی سر و ته را انتخاب کنند و به تماشای آن بنشینند. 


در آخر هم این مردم هستند که ضرر می کنند و پول هایشان را در جیب کارگردان می ریزند. این عامل باعث می شود که آقای کارگردان و عوامل فیلم که حالا رگ خواب مردم دستشان آمده است ، باز هم دست به ساخت همچین اثری بزنند. در واقع می توان گفت که سینما و طنز را وسیله ای برای انجام فعالیت های اقتصادی قرار داده‌اند و باز هم این مردم هستند که قربانی می شوند تا یک عده به ثروت برسند.


 

تکرار و فاجعه و خیانت

چند سالی هست که وقتی با آشنایان به رستوران می رویم ٬ وقتی از از من می پرسند غذا چی می خوری ؟ 

من  با جدیت میگم « ظرف یکبارمصرف » و همه می زنند زیر خنده. حتی اگر صدبار هم این را از زبانم شنیده

 باشند ٬ برای بار صد و یکمین بار ٬ وقتی این را می گفتم می دانستم که باز هم خواهند خندید.

ولی چند ساعت پیش همین سوال تکراری را از من پرسیدند ٬ هیچی نگفتم و فقط به منوی غذا نگاه کردم. چند دقیقه ای که گذشت سعی کردم دوباره رسالت ناتمام را تمام کنم. همینکار را هم کردم وقتی دوباره ازم پرسیدند ٬ گفتم :

 « ظرف یکبار مصرف ».

اون کسی که ازم سوال کرده بود تو چشمای من نگاه کرد و فقط با سکوت جوابم را داد.

( نویسنده حس می کند چند تا فحش هم توی صندق پستی روحش موجوده )

نگاهی به جمعیت کردم و دیدم که همه با تعجب دارند من را نگاه می کنند. هیچی دیگه حسابی از طرف همونایی که تا دیروز می خندیدند ضایع شدم. شاید دیگه با خودشون میگن :

 « این مرتیکه خجالت نمی کشه !!! دیگه بزرگ شده خیر سرش. »

فکر کنم دیگه همچین سوالی رو اینطوری جواب ندم بهتره. فقط این تنها اتفاقی نبود که افتاد. بعد از این موردی که براتون تعریف کردم چند تا اتفاق دیگه هم افتاد. یکیش این بود که من گوشت خوردم. بله درست خواندید ؛ گوشت. از آنجایی که من مثلا گیاهخوار بودم و از خوردن گوشت زیاد لذت نمی بردم. ولی از روی حواس پرتی غذای گوشتی سفارش دادم و وقتی یادم آمد که یک تکه از آن را داشتم می جویدم. واقعا حس بدی بود. به خودم قول دادم دیگه صفت گیاهخوار رو برای خودم استفاده نکنم.

یه اتفاق خوب دیگه ای که افتاد این بود ؛ بعد از 9 سال سوار چرخ و فلک شدم البته نه از اون چرخ و فلک های عمودی این یکی افقی بود. یاد بچگی بخیر ...

 

__________________________________

 

(1)   این نوشته بر اساس واقعیت بود.

(2)   نویسنده غذا کوفتش شد.

(3)   یه تار موی 10 سانتی توی غذام پیدا شد.

(4)   جای شما خالی بود.

(5)   این است سزای خیانت کنندگان.

(6)    من به خودم و حیوانات خیانت کرم.

 

 

 

بی جهت

همش میان به من میگن که تو چرا انقدر بی خیالی ؟

از خنده هایم انتقاد می کنند. یکی از دوستان که چند روز پیش گند بسیار بزرگی زده بود که حتی با ماست مالی هم نمی شد جمعش کرد اومد و به من گفت :« آقا من هر وقت حالم خوب نیست خنده های تو رو که میبینم حالم خوب میشه »

خیلی جالب بود که از این قضیه زیاد دل خوشی نداشت. می خواستم بهش بگم کار بدی می کنم میخوام اطرافیانم حالشون خوب باشه و الکی واسه چیز های مسخره خودشون رو ناراحت نکنند ؟

خوبان من ، این خنده های پی در پی من رو می بینید ولی از دل خونم که خبر ندارید.

( مطالعه ادامه متن به افراد مبتلا به بیماری های قلبی توصیه نمی شود )

 

بذارید یک داستان جنایی براتون تعریف کنم.

پارسال اوایل مهر ماه بود که با یکی از دوستان دلیر و کنگ فو کار که استاد بروز علی شخصا این آقا رو به شاگردی قبول کرده بودند ، قدم زنان در حرکت بودیم. سرگرم صحبت شده بودیم که یک دفعه یک پسر بچه ای از رو به رو به ما نزدیک شد و گفت : « سلام. »

بعد از چند ثانیه فهمیدیم اون پسر بچه ای که مثل دسته بیل بود ، در واقع پسر بچه ای نبود که مثل دسته بیل بود. ایشون از هم میهنان زورگیر ما بودند و یک چاقوی ناقابل زیر گلوی ما نهادند. چشم امیدم به آن دوست کنگ فو کار بود که داشت فرار می کرد. اون موقع بود که چشم امیدم کور شد و یک دستگاه موبایل یک میلیون و هشت صد هزار تومانی تقدیم زورگیرک کردیم.( زورگیرک = زورگیر کوچک )

 همه مردم داشتن نگاه می کردند. شاگرد بروز علی هم بروز داده بود و رفته بود. من مانده بودم و حوضم. 

( بی ادب خودتی )

 

چند روز بعد ، ناراحت بودیم ولی داشتیم با جمعی از یاران خنده می کردیم که یک آقای  به ظاهر محترم جلو آمد 

و گفت : « نگاه کن ، موبایلش رو دزدیدن داره می خنده. »

هیچی نگفتم. حتی محلش هم نذاشتم ولی می خواستم خفش کنم.‌ البته بماند که بعد ها آن زورگیر بی ادب را با کمک نیروی انتظامی پیدا کردیم ولی به سزای اعمالش نتوانستیم برسانیم. به لطف یکی از کارکنان دادگاه ، آدرس و شماره تلفن من به دست خانواده زورگیرک رسیده بود و همانطور که حدس زدید ، برای گرفتن رضایت مذاکراتی هم انجام شد. بنابر صحبت ها ، قرار را بر این گذاشتیم که با دریافت مبلغی رضایت دهیم. متاسفانه گزینه دیگری روی میز نداشتیم و به ناچار مجبور به انجام این کار شدیم. ( آدرس و شماره تلفنم رو داشتن )

خلاصه ، از اون موقع به بعد در انتخاب دوستانم بیشتر دقت کردم. اگر الان خود مرحوم بروس لی هم از قبر بیرون بیاد و بخواهد با من طرح دوستی بریزد ، صد در صد با شکست مواجه میشود.

 -----------------------------------------------------

پ.ن 1 : عزیزانی که می خواهند با بنده دوست شوند ، اول باید رزومه خود را  ایمیل کنند.

پ.ن 2 : همانطور که نوشتم به درخواست کنگ فو کاران عزیز پاسخ داده نمی شود.

پ.ن 3 : اولیت با افرادی است که در مسابقات رزمی مقام آورده باشند.

پ.ن 4 : نان اضافه را فراموش نکنید.