امروز به پارک قیطریه رفته بودم. هوا ابری و گرفته بود البته باران هم کم کم می بارید. کلاهی روی سرم گذاشته بودم تا قطرات باران سرم را خیس نکنند. کلاه لبه دار بود و فقط می توانستم جلوی پایم را ببینم. وقتی اتفاقی نگاهم به درختان افتاد ، نور خورشید را دیدم که تن درختان بی برگ را نوازش می کرد. سریع و بی اختیار کلاه را برداشتم. محیط رنگ و حال دیگری به خود گرفته بود. از یک طرف پشیمان بود که چرا این کلاه مسخره را بر سر گذاشتم و از یک طرف خوشحال که اطرافم را جوری دیگر می دیدم.

آری ! بعضی وقت ها باید چیز هایی را از دست داد تا چیز های قسنگتری را دست آورد. امروز معنی این جمله را فهمیدم. امروز یک تغییر خوب در من ایجاد شد.