۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اوضاع و احوال سینمای طنز ایران چطور است ؟

 

این روز ها مردم همه چیز را جدی می گیرند و فکر می کنند که طنز ، نوعی زخم زبان یا حتی فحشِ غیر مستقیم است. برخی از مردم نسبت طنز ، حالتی تهاجمی دارند. برخی دیگر که لقب " روشن فکر " را برای خود برگزیده‌اند ، طنزپردازان سینما و تلویزیون را " دلقک " و فعالیت ها آنها را جلف و زننده تلقی می کنند. البته من در بعضی از مواقع به جمعیت به اصطلاح روشن فکر و حتی کسانی که این ذهنیت را دارند حق می دهم چون بعضی از طنزپردازان این عرصه حاضر شدند به هر قیمتی مردم را بخندانند. این نقطه‌ی شروعی بود تا ماهیت طنز و هنر طنزپردازانِ حقیقی زیر سوال برود. 


اگر در فرهنگ معین به دنبال معنی کلمه طنز بگردید ، این عبارت به چشمتان می خورد : 


" عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده‌ای را مورد تمسخر قرار می دهد و هدف آن اصلاح است. "


حالا شما اگر با توجه به همین تعریف ساده و ابتدایی ، مثلا سریال های تلویزیونی ( طنز ) را مورد بررسی قرار دهید ، واقعا  دلزده خواهید شد. حتی در بعضی از فیلم ها یا سریال ها ، نه تنها هدف اصلاح نیست بلکه هدف رواج آن جنبه منفی هم هست. به نظر من تعداد کمی از فعالین این حوضه ، در جایگاه واقعی خودشان قرار دارند. آن کسانی هم که واقعا درست  فعالیت می کنند ، به اشتباه ، اسمشان می شود " دلقک".


 به قول معروف می گویند :  " تر و خشک  با هم می سوزند. "


از این ها که بگذریم ، تا به حال با خوتان فکر کرده‌اید که چرا وقتی فیلمی بی مفهوم ، مثل اخراجی ها ؛ روی پرده می رود مردم برای تماشا صف می بندند؟ 


تجربه شخصی من نشان داده است که اکتریت مردم فقط می خواهند به چیزی بخندند. وقتی با چند نفر صحبت کردم و علت را جویا شدم ، فهمیدم که بعضی ها برای فرار از استرس و فشار های روزانه به سمت این نوع فیلم ها می روند ، بعضی ها فقط برای اینکه وقت خود را شاد سپری کنند ، بعضی دیگر تحت تاثیر جو و تبلیغات قرار می گیرند و عده ای هم گفتند چون طنز بود برای دیدن فیلم آمدم. پس شرایط و اوضاع جامعه هم به نوعی مردم را به این سو می کشاند که برای تفریح ، یک فیلم یا سریال بی سر و ته را انتخاب کنند و به تماشای آن بنشینند. 


در آخر هم این مردم هستند که ضرر می کنند و پول هایشان را در جیب کارگردان می ریزند. این عامل باعث می شود که آقای کارگردان و عوامل فیلم که حالا رگ خواب مردم دستشان آمده است ، باز هم دست به ساخت همچین اثری بزنند. در واقع می توان گفت که سینما و طنز را وسیله ای برای انجام فعالیت های اقتصادی قرار داده‌اند و باز هم این مردم هستند که قربانی می شوند تا یک عده به ثروت برسند.


 

فرهنگ پیاده سواری - قسمت پنجم ( قسمت اخر )

امروز داشتم فکر می کردم که واسه قسمت پنجم چی آماده کنم ، فهمیدم که همه مطالب را به شما گفتم پس تصمیم گرفتم قسمت آخر رو بنویسم و تموم کنم بره پی کارش. مجموعه کوتاهی بود ولی اصلا نگران نباشید چون من دست از کار نخواهم کشید. بعد از تمام شدن این مجموعه راضی نیستم کسی گریه و زاری راه بیندازد. 

( منم یه خورده خودم رو تحویل بگیرم دیگه )

در قسمت قبل به خصوصیات مسافر خوب پرداختیم ؛ حالا می خواهیم به ویژگی ها و خواص یک راننده تاکسی نمونه برسیم. به راستی راننده تاکسی خوب چه صفات حسنه ای دارد ؟

سوال پیچیده ای است. هنوز فلاسفه‌ی بزرگ جهان در تعریف این ویژگی ها ناتوانند و جواب مشخص و قابل اطمینانی در دست نیست ولی من سعی می کنم شما را با جواب های داده شده بیشتر آشنا کنم.


 افلاطون می گوید :

 " به عقیده‌ی من تنها موضوعی که شایسته است مغز انسان را نگران بدارد ، آینده‌ی تاکسیرانیِ کشورِ اوست. "


همانطور که آقای افلاطون فرمودند ، تاکسیرانی به تجهیزات روز نیاز دارد. پس از این موضوع می توان نتیجه گرفت که راننده‌ی خوب ، راننده‌ تاکسیِ فرودگاه است که تویوتا دارد و رانندگانی که پیکان دارند ، باید هرچه سریعتر خودشان را آپدیت کنند. 


صادق هدایت می گوید : 

" با خودم عهد کردم روزی که بنزینِ ماشین (تاکسی ) به ته رسید یا سرِ راه خراب شد ، به زندگی خودم خاتمه بدم. "


دیدگاه صادق هدایت یک مقدار خشن هست ولی قابل احترامه. من خودم یکبار سوار تاکسی شدم ، خیلی هم دیرم شده بود. راننده ، ماشین را با چهار مسافری که سوار کرده بود ، برد مکانیکی و به آقای مکانیک گفت :

" آقا قربون دستت ، روغنش رو عوض کن " 

یادش بخیر. چقدر آن روز حرفِ زشت زدم. از این جمله هم می توان نتیجه گرفت که رانندگانی که مسافران خود را معطل نمی کنند ، از بهترینِ خلایق روی زمین هستند.


گوته می گوید : 

" هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از راننده تاکسی فریب دهد. "


از بیانات جناب گوته معلوم می شود که ایشان در زمان حیات خود ، زیاد از گاریچی ها نیرنگ و فریب دیده است. (1)

پس می توان نتیجه گرفت که راننده خوب ، راننده ای است که با مسافرِ خود صادق باشد و برای او زرنگ بازی در نیاورد. از قدیم گفتند : " دست بالای دست بسیار است. " 



جبران خلیل جبران می گوید : 

" راننده‌ی فـرزانه با مشعـل ادب و حکمت، پیش رفته و راه مسافر را روشن می سازد. "


از نظر خلیل خان ، راننده ای نمونه است که ادب را در پیشگاه خداوند و در حضور مسافر رعایت کند. راننده‎ای که این ویژگی را دارد ، در ماشین سیگار نمی کشد ، با مسافر درست برخورد می کند ، از پنجره به بیرون تُف نمی کند ، به بقیه راننده ها فحش نمی دهد و ...  ( تُف )


خوب دوستان عزیز ، فکر می کنم همین چهار نمونه کافی باشد. البته نظرات زیادی در سراسر جهان وجود دارد که من نمی توانم به همه‌ی آنها اشاره کنم. خودت شما برید و به دنبال جواب های قانع کننده بگردید.

مجموعه‌ی پیاده سواری به سر رسید ؛ مسافر به خونه‌اش نرسید.

ممنونم از شما دوستان که تا اینجا من را همراهی کردید.

امیرحسین معیری    

 ________________________________________________________

 

1 - (گاری + چی ) در زمان گوته تاکسی نبود.

 

پ.ن : دوستان عزیز جدیدا مُد شده طنزپردازان معروف رو ترور می کنن. اگر من دیگه مطلب ننوشتم شما یاد من را گرامی بدارید.     

 

دوستِ خوبِ من ٬ شماره‌ی هشت

وقتی بچه بودم پدرم با یکی از دوستانش هر چند وقت یکبار به باشگاه بیلیارد می رفتن. یادم میاد یک شب من رو هم همراه خودش برد. آن موقع ده سالم بود. تکالیف مدرسه ام را رها کرده بودم و بالاخره برای اولین بار می توانستم از نزدیک توپ های بیلیاردی را که با خشونت به هم برخورد میکنند ٬ ببینم. آن شب من نقش نخودی را ایفا کردم و همش دلم می خواست خودم چوب را در دست بگیرم و بازی کنم. البته به طور تلخی این آرزویم برآورده شد ٬ وقتی بازی‌شان تمام شد و وقت رفتن رسید ٬ پریدم و دستِ دوستِ پدرم را گاز گرفتم و به زور چوبش را گرفتم. برای این گفتم تلخ چون قبل از اینکه دستش را گاز بگیرم ٬ او به سرِ چوبش گچ زده بود و هنوز روی دستش پر از گچِ آبی بود. مزه‌اش خیلی بد بود. (1)

الان دیگر آنقدر بزرگ شده ام که پدرم با من به باشگاه برود و بالاخره با من همبازی شود. همان موقع ها بود که فهمیدم چقدر  سگ شانس  هستم. من هیچکدام از توپ هایم را نتوانسته بودم وارد سوراخ کنم « اسم دقیقش رو نمیدونم واسه همین نوشتم سوراخ » و برای پدرم دو توپ تا پیروزی نمانده بود ولی از شانس بد او و اقبال خوب من ٬ اشتباهی توپ سیاه را وارد سوراخ کرد و من با اینکه هیچ غلطی نتوانسته بودم بکنم ٬ برنده شدم. این اتفاق سه بار پشت سر هم افتاد. آن موقع یک چیز دیگر هم فهمیدم ٬ اینکه چقد خوب بیلیارد بازی می کنم.

____________________________

 

(1) هشدار : لطفا این کار ها رو توی خونه امتحان نکنید. وقتی میگم بد بود بگید چشم.

 

پ.ن : راستی شما هم وقتی بچه بودید گاز می گرفتید ؟

 

.پ.ن 1 : قربانِ پدر