کیبانو جان، صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم آسمان سراسر ابریست. برایت چند خوشه باران چیدهام، چترت را فراموش نکن؛ امروز هوا بارانیست.
شما به اندازهی تمام چیزهای بد خوبید. مثلا به اندازهی انتظار طولانی برای عبور از چراغ قرمز، به اندازهی شاخص آلودگی هوا، به اندازهی سرمای دست کودک دستفروش و به اندازهی تمامی زبالههای مسافر در اقیانوسها. اصلا در روزگاری که بدیها سر به فلک کشیدهاند و خوبیها دارند تمام میشوند، شما را باید به اندازهی تمامی بدیها دوست داشت.
من دلم میخواهد با شما صادق باشم و از حقیقت، حتیالمقدور، یکی دو قدمی آن طرفتر نروم. حالا که شما وجود ندارید، بگذارید، علاوه بر تعریفها و تمجیدهایی که دربارهتان گفتم، این را هم بگویم :
کیبانو جان، شما خیلی بیشعورید ولی دیگر کاری از هیچکس برنمیآید؛ اتفاقیست که افتاده!