چند سالی هست که وقتی با آشنایان به رستوران می رویم ٬ وقتی از از من می پرسند غذا چی می خوری ؟ 

من  با جدیت میگم « ظرف یکبارمصرف » و همه می زنند زیر خنده. حتی اگر صدبار هم این را از زبانم شنیده

 باشند ٬ برای بار صد و یکمین بار ٬ وقتی این را می گفتم می دانستم که باز هم خواهند خندید.

ولی چند ساعت پیش همین سوال تکراری را از من پرسیدند ٬ هیچی نگفتم و فقط به منوی غذا نگاه کردم. چند دقیقه ای که گذشت سعی کردم دوباره رسالت ناتمام را تمام کنم. همینکار را هم کردم وقتی دوباره ازم پرسیدند ٬ گفتم :

 « ظرف یکبار مصرف ».

اون کسی که ازم سوال کرده بود تو چشمای من نگاه کرد و فقط با سکوت جوابم را داد.

( نویسنده حس می کند چند تا فحش هم توی صندق پستی روحش موجوده )

نگاهی به جمعیت کردم و دیدم که همه با تعجب دارند من را نگاه می کنند. هیچی دیگه حسابی از طرف همونایی که تا دیروز می خندیدند ضایع شدم. شاید دیگه با خودشون میگن :

 « این مرتیکه خجالت نمی کشه !!! دیگه بزرگ شده خیر سرش. »

فکر کنم دیگه همچین سوالی رو اینطوری جواب ندم بهتره. فقط این تنها اتفاقی نبود که افتاد. بعد از این موردی که براتون تعریف کردم چند تا اتفاق دیگه هم افتاد. یکیش این بود که من گوشت خوردم. بله درست خواندید ؛ گوشت. از آنجایی که من مثلا گیاهخوار بودم و از خوردن گوشت زیاد لذت نمی بردم. ولی از روی حواس پرتی غذای گوشتی سفارش دادم و وقتی یادم آمد که یک تکه از آن را داشتم می جویدم. واقعا حس بدی بود. به خودم قول دادم دیگه صفت گیاهخوار رو برای خودم استفاده نکنم.

یه اتفاق خوب دیگه ای که افتاد این بود ؛ بعد از 9 سال سوار چرخ و فلک شدم البته نه از اون چرخ و فلک های عمودی این یکی افقی بود. یاد بچگی بخیر ...

 

__________________________________

 

(1)   این نوشته بر اساس واقعیت بود.

(2)   نویسنده غذا کوفتش شد.

(3)   یه تار موی 10 سانتی توی غذام پیدا شد.

(4)   جای شما خالی بود.

(5)   این است سزای خیانت کنندگان.

(6)    من به خودم و حیوانات خیانت کرم.