به یاد بیاور،

بگذار باز هم به یاد بیاوریم...

آن شب 

من با گلدانی از 

یک گلِ شب‌بوی پیر

به دیدار تو آمدم.

به آن گلِ نیمه جان

آب دادی و 

با مهتاب آشنایش کردی.

هوا به اندازه‌ی یک اقیانوس رطوبت داشت

و شبنم روی گلبرگ‌های

فرسوده‌ی آن شب‌بو

اتراق کرده بود.

فردای آن شب

همه بیدار شدند و 

پی کارهای خود 

رفتند ولی

ما تلو تلو می‌خوردیم؛

شب‌بو جوان شده بود و

عطرش ما را

مست کرده بود!