انسان از وقتی که پا بر جهان میگذارد، ناچار است برای ادامهی بقا و رشد (روحی و جسمی) با فضای خود ارتباط برقرار کند. او با هرچیزی که موجود در فضای وی باشد از قبیل انسانها، حیوانات، اشیا و... ارتباط برقرار میکند و با کسب تجربههای تازه مسیر زندگی خود را آهسته آهسته طی میکند.
از همان سالهای ابتدایی زندگی، آدمی به عضویت گروهها و تشکلهای مختلف در میآید. بعضی از عضویتها اختیاری و بعضی از آنها اجباری میباشند. به عنوان مثال، وقتی که کودکی به ۷ سالگی رسید، او را به اجبار به مدرسه میفرستند و او را عضوی از جامعهای به نام مدرسه میکنند.
او در مدرسه، تحت شرایطی، با افرادی که مشترکات و شرایط سازگاری با وی دارند، تشکیل گروههایی را میدهد و از منافع عضویت در آنها بهره میبرد و بعضی از اوقات نیز متحمل زیان میگردد.
اینکه گروه و یا تشکل ایجاد شده چقدر برقرار خواهد ماند و چه چیزهایی باعث استحکام و یا افول آن میشود اکنون موضوع بحث من است.
چند روز پیش به یکی از دوستانم گفتم :
«هر شروعی پایانی داره، موضوع اینکه چطور پایان رو به تاخیر بندازیم»
برای مطالعهی ادامهی مطلب، اینجا کلیک کنید.
در موقعیتهای مختلف افراد خاصی از یک گونه در کنار هم جمع میشوند و با هم زندگی میکنند و جمعیتها را شکل میدهند. اگر چند جمعیت در یک مکان با هم زندگی کنند، جوامع شکل میگیرند. تا اینجا انسانها و دیگر موجودات زنده با هم مشترکند.
در جوامع انسانی، فارغ از اینکه همهی افراد جامعه در یک جامعهی واحد زندگی میکنند، میتوانند، با انگیزههای متفاوت، تشکیل گروههای کوچکتری بدهند.
به عنوان مثال، برای وقتگذرانی در مهمانیها افرادی دور یک میز جمع میشوند و با هم به تبادل اطلاعات و یا نوازش اجتماعی میپردازند. در دانشگاه، ممکن است افراد گروهی را برای تفریح و یا مطالعه تشکیل دهند. در شبکههای اجتماعی گروهی برای داد و ستد اطلاعیههای سازمانی تشکیل میشود و...
در همهی مثالهای بالا، بعد از گذشت مدتی، به نقطهای خواهیم رسید که اعضای گروه نمیخواهند به مشارکت ادامه دهند و بالاخره گروه تشکیل شده از هم میپاشد. ممکن است هیات موسس گروه تصمیم بر منحل کردن آن بگیرند، ممکن است اعضای گروه علیه گردانندگان آن دست به اعتصاب بزنند، ممکن است با ترک عضو کلیدی گروه انگیزهی فعالیت از دیگر اعضا گرفته شود و...
اما چه چیزی باعث میشود که روند منحل شدن گروهها سریعتر پیش برود ؟
برای پاسخ به این سوال، چند نکته به ذهنم میآید :
یک. رفع نیازها و کمرنگ شدن ارزشهای مشترک : فرض کنید تعدادی از دانشجویان برای مطالعهی درس ریاضی گروهی را تشکیل دادهاند. تا قبل از امتحان همهی آنها یک نیاز مشترک دارند : تلاش برای گرفتن نمرهی خوب در درس ریاضی. همین انگیزهی مشترک به گروه پویایی میبخشد و باعث میشود اعضای گروه به فعالیت واداشته شوند. اما وقتی که امتحان برگزار و نمرهها اعلام شود، انگیزهی مشترک از بین میرود و کم کم گروه شروع به متلاشی شدن میکند.
دو. رواج مسائل حاشیهای : مثال بالا را در نظر بگیرید. اگر در جریان مطالعهی درس ریاضی، اعضای گروه درگیر مسائل فرعی و حاشیهای شوند، ممکن است شدت این مسائل انقدر زیاد باشد که اعضای گروه ترجیح دهند فعالیت مشترک را متوقف کنند و همین مقدمهای برای انحلال گروه میشود. به عنوان مثال، فرض کنید یکی از اعضای گروه به خاطر انگیزههای شخصی، بین دیگر اعضا شایعهپراکنی کند و یا بین چند نفر از اعضای گروه رابطهی عاطفی شکل بگیرد.
سه. بروز اختلافات در گروه موسس : فرض کنید گروه ریاضی تشکیل شده، شامل سه عضو اصلی و موسس است و هرکدام از آنها وظیفهی مشخصی را برعهده دارد. اگر به هر دلیلی بین این سه نفر اختلافی پیش بیاید، میتواند صدمه جدی به گروه بزند. به عنوان مثال، بین این سه نفر جنگ قدرت به راه میوفتد و یا اینکه یکی از آنها در کاری که به او مربوط نیست دخالت میکند. در جریان این اختلافات ممکن است یکی از آن سه نفر یا حتی دو نفر از آنها از گروه خارج شوند ولی مشکلات حل نمیشود. بدبینی و عدم شفافیت در ارتباطات اعضای گروه پیوسته بیشتر میشود تا وقتی که گروه منحل شود. در این مثال، بقیه اعضای گروه، قربانی اشتباهات عدهی معدودی میشوند.
چهار. سلطهجویی اعضای موسس بر دیگر اعضا : اگر اعضای موسس یا افرادی که به موسسین نزدیک هستند، بخواهند از موقعیتی که دارند سوء استفاده کنند و یا اینکه اعضای سطح پایینتر را در جریان اتفاقات و تصمیمگیریها قرار ندهند، بعد از مدتی بین اعضای گروه کدورت و حس بیاعتمادی به وجود میآید. اعضای سطح پایینتر که ممکن است حس قربانی بودن داشته باشند، در صورتی که بتوانند، گروه را ترک کنند. با گذشت زمان و با افزایش حس نارضایتی و بیاعتمادی، تعداد افرادی که از گروه خارج میشوند پیوسته زیادتر خواهد شد مگر اینکه اعضای موسس در عملکرد خود تجدید نظر کنند.
پنج. ناکارآمدی گروه تشکیل شده : اگر اعضای گروه صادقانه تلاش کنند و به دلایل مختلف پیشرفت چندانی نداشته باشند، حس ناکارآمدی گروه در بین اعضا رواج پیدا میکند و اگر با این مسئله برخورد مناسبی صورت نگیرد، عمر گروه کوتاهتر و یا به طور کل منحل میشود.
به نظر من هیچ گروهی تا ابد پایدار نخواهد بود. همانطور که گفتم، میتوان با انجام اقداماتی نقطه پایان را دورتر کرد. به عنوان مثال، وضع قوانین، تقسیم قدرت، تقسیم وظایف، دخیل کردن همهی اعضا در تصمیمگیریها، تشخیص پیشبرد صحیح گروه، ایجاد پویایی در گروه، باز گذاشتن راه انتقادات و پیشنهادات و... میتوانند نقطهی پایان را دورتر کنند اما در نهایت شرایط تغییر میکند و گروه، برای اعضای آن، جذابیت و کارایی سابق را نخواهد داشت. در این حالت به نظرم بهتر است با یک پایان درست و حساب شده، به طوری که شایستهی اعضای گروه و ارزشهای آن باشد، همه چیز را تمام کرد.
به عنوان سخن پایانی، میتوان نقطه پایان را دور کرد ولی نمیتوان از پایان اجتناب کرد. اما چون منحل شدن گروهها و تشکلها اجتناب ناپذیر است، دلیل نمیشود که ما تمام تلاش خودمان را نکنیم!