۴۴ مطلب با موضوع «افکار پریشان و خط خطی» ثبت شده است

اکنون که این نوشته را می خوانی سال تحویل نزدیک است

 

خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودم. البته وقتی کم کم به سال جدید نزدیک می شدیم این اتفاق افتاد ، یعنی تنبل شدن من.  البته تغییرات زیادی هم توی این مدت انجام شده. مثلا مهاجرت از وبلاگر به پرشین بلاگ که روحیه‌ای تازه به من داد تا بنویسم و روی فضای مجازی نوشته‎هایم را ذخیره کنم. 

سالی که گذشت مثل همه سال ها بود ؛ پر از خبر های بد و خبر های خوب. من خودم بیشتر خبر های بد شنیدم تا خبر های خوب. برای من به شخصه سال بدی نبود ولی وقتی نگاهی کلی به تمام وقایع و اتفاقات می اندازم زیاد خوشحال نیستم.

امسال سالی بود که هنرمندان زیادی را از دست دادیم ، افرادی نظیر : مرتضی احمدی ، غلامعلی پور عطایی ، مجید بهرامی ، بهمن بوستان و ...

امسال سالی بود که اسید خبرساز شد.

امسال سالی بود که معلم ها در پنجاه شهر اعتصاب کردند.

امسال سالی بود که چاپ کتاب به زیر پانصد نسخه رسید.

امسال سالی بود که چندین کنسرت لغو شدند.

امسال سالی بود که آلودگی هوا در تهران و اهواز و بعضی از شهر های دیگر ، خیلی ها را راهی بیمارستان کرد.

و ...

تنها یکی از این مواد کافیست که بگوییم امسال ، سال خوبی نبود. ساده بین نباشید و به تمام ابعاد نگاه کنید. اگر بدی ها زیاد شدند دلیل موجهی نیست اگر خوبی ها را نادیده بگیریم ؛ حتی اگر خوبی ها به اندازه‌ی سر سوزنی باشند.

به هر حال امیدوارم که سال هزار و سیصد و نود و چهار ، سالی خوب و پر انرژی و شادی برای همه شما عزیزان باشد و دیگر هیچکدام از ما شاهد اتفاقات بد و دردناک نباشیم.

این هم آخرین نوشته‌ی من در سال هزار و سیصد و نود و سه بود.

اکنون که این نوشته را می خوانی سال تحویل نزدیک است ؛ سال نو مبارک.

این چیه آخه ؟

من حتما باید فحش بدم ؟

انسان واقعا یه خرده باید فهم داشته باشه دیگه .... بد میگم ؟ آخه این چه کاریه که می کنید. امروز رفته بودم بیرون وقتی این وضعیت رو دیدم حالم واقعا گرفته شد. نکنید این کارها رو..... من اطراف این " شاهکار " رو به خوبی نگاه کردم. چهار تا سطل آشعال اونجا بود. مگه چی میشه یه خرده آدم باشی و آشغال رو توی جای معین شده بندازی ؟

 اگر بخواهیم هر چیز رو سر جای خودش بذاریم ، باید اون آدمی که این آشغال ها رو توی اینجا ریخته رو توی کود حیوانی پیدا کنیم چون جای مناسب برای زندگی‌اش همان جاست.

 طبیعت یعنی ما و ما یعنی طبیعت. 

هوایی که بوی دود می داد

 

 

امروز هم روزی بود با هوایی گرفته و ابری. خوشید خوابیده بود و ابر ها جانشینش شده بودند. خستگی توی تنم جا خشک کرده بود. مسیر تهران به فشم را با ماشین می رفتیم. ابر ها همه جا بودند. درختان بی برگ ، ماشین های کثیف ، برف های نیمه ذوب شده ، رودخانه‌ی بی جان و هوایی که بوی دود می داد ، حالم را گرفته بودند. الان هم به خانه برگشتم ولی خسته تر از قبل.

در راه با خودم فکر می کردم که اگر توی یکی از خانه های روی کوه زندگی می کردم ، آن وقت بهترین شاعر روی زمین می شدم. تصورش قشنگ بود. شاید یک روز همین کار را بکنم. قید همه چیز را در شهر بزنم و بروم تا زندگی کنم. درست  مثل دایی پدرم.

 

 
۱ نظر

نیمه کاره...

 

چند روزی است که احساس می کنم هیچ وقت در جایگاه خودم نبوده ام. احساس می کنم در مسیری هستم که پایانش را نمی دانم. زندگی مانند یک اتوبان شلوغ است. اگر از راهی که آمده ای پشیمان شوی ، باید تا دور برگردان بعدی صبر کنی ولی حیف از اینکه وقتی به دوربرگردان میرسی دیگر خیلی دیر است تا مسیر زندگی‌ات را تغییر دهی. بد تر از این ها ، مسئله بلاتکلیفی است. اینکه نتوانی هدف زندگی‌ات را مشخص کنی و بخواهی به اوج برسی. چه تناقض مسخره‌ایست.

یادم می آید سر کلاس ، وقتی معلم مشغول تدریس بود ، شروع به نوشتن می کردم. هیچوقت موفق به اتمام نوشته هایم نمی شدم و همه نیمه کاره رها شدند. الان هم بعضی وقت ها می نویسم ولی عاقبت نوشته هایم همه شبیه هم است. سرانجامی بی پایان و نیمه تمام. تحملش برایم سخت است. تلمباری از جمله ، کلمه ، تکواژ است که من را می سوزاند.