سرگذشت ۲ بادام هندی

چند شب پیش داشتم برای دوستم تعریف می کردم که ما با قبلا برادر بودیم. اول مسئله رو ربط داد به قضیه آدم و حوا ولی من یک جور دیگه داستان رو براش تعریف کردم :

« در هزار سال پیش من و تو (همون دوستم ) ٬ اتم های کربن بودیم در دو  بادام هندی. من در داخل بادامی بودم و تو رنگ زرد روی بادام دیگر . اسم من راجا بود و اسم تو راجو. در آن زمان مردی از سرزمین پارس ٬ برای تجارت ادویه راهی هندوستان شد. او وقتی به بندر بمبئی رسید با پیرمردی برخورد کرد که در بساطش بادام داشت. سرنوشت اینطور پیش رفت که آن مرد پارسی ٬ بادام هایی را که ما در آن بودیم را همراه باقی بادام ها خرید و پس از چند روز به دیار پارس بازگشت. زنان و فرزندان آن تاجر بسیار از بازگشت او خوشنود شدند و از او برای چنین مناسبتی تهفه ای از آن سفر طلب کردند. او هم پلاستیکی را که ما در آن ریخته بود باز کرد و به هر نفر یک بادام هندی داد.  ( طرف اصفوهونی بودس )

همه از دیدن این نوع بادام ها تعجب کرده بودند و با خوشحالی از ما استقبال کردند. من وارد بدن کامبیز ٬ که پسر بزرگ تاجر بود ٬ شده بودم و تو نیز در بدن نقی که پسر کوچک تاجر بود مستقر شدی.

سالیان دراز گذشت و گذشت و گذشت و من و دوستم از نسلی به نسل دیگر در بدن نوادگان آن تاجر گرانقدر جا به جا شدیم. این را نمی خواستم بگم. شما هم نشنیده بگیرید. اون موقع ها خبر رسیده بود که چند باری تو دستشویی از بدن یکی از بچه هایی که اسهال داشته اومده بیرون ؛ البته دست سرنوشت دوباره اون بیچاره رو به بدن برگرداند.

( چی ؟ ......... من ؟ ........ نه....... این اتفاق برای اون افتاد من به سلامت از این مانع گذشتم. )

دوباره سالیان دراز گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه من را به لوله های تو در تویی منتقل کردند و به من گفتند :

« این بار نوبت توست. »

خلاصه اینطوری شد یک ملکول کربن الان اینجا نشسته و داره برای شما وبلاگ نویسی میکنه.

( خنگ نباشید دیگه ...... اون موقع کربن بودم ؛ یه اتفاقاتی افتاد که من انسان شدم. )

بعد از گذشت چند سالی من و برادرم ٬ راجو ٬ همدیگه رو پیدا کردیم. البته باید تشکر کنم از آن تاجر پارسی که من و برادرم رو به ایران آورد مگر نه الان رو سقف قطار نشسته بودم و با شپش های رو سرم بازی می کردم. راجو هم چند سال قبلش بر اثر ایدز یا هپاتیت جان به جان آفرین تسلیم می کرد.  »

________________________________________________________

 

پ.ن : خودم می دونم اون موقع پلاستیک نبوده نمی خواد فسفر بسوزونید.

پ.ن ۱ : بر اساس چرخه کربن این داستان ساخته شده.

پ.ن ۲ : این سرگذشت شما هم هست ؛ حتی شما خواننده محترم.

 

 

فرهنگ پیاده سواری - قسمت سوم (طنز)

 

توی قسمت سوم می خواهم درباره خدمات اضافه ای که رانندگان برای آسایش مسافران ، به صورت دلسوزانه و مانند پدری مهربان انجام می دهند برایتان بنویسم. البته باید این نکته را هم عرض کنم که بین پدر و راننده شاید شباهت های بسیاری به چشم بیاید ولی باید به این ضرب المثل قدیمی که می گویند :


" هیچ راننده ای محض رضای خدا مسافر نمی زنه "


توجه کرد. پدر برای رضای خدا ، برای شما همه کار می کند. ولی ، راننده همان طور که گفتم ، محض رضای خدا مسافر نمی زند و شاید بعضی وقت ها شما را شبیه چیز هایی ببیند. مثلا گاو از نوع صندق دار که می شود گاوصندق. ( بی جنبه ها فحش ندید مثال زدم )

از نظر بعضی راننده ها ، مخصوصا مسافرکش نماها ، شما مانند گاوصندقی پر از جواهر هستید که باید طی یک مسیر چند دقیقه ای ، قسمتی از آن طلای بیست و چهار عیاری که در شما نهفته است را به نحوی از شما بگیرند. البته قسمتی را خودتان راضی هستید بدهید ولی قسمت دیگر را به زور می گیرند. من به شما می گویم این نوع از رانندگان از چه ترفند هایی استفاده می کنید.

فرض کنید شما در یک ماشین نشسته اید و به سمت مقصد حرکت می کنید. راننده محترمی که ماشین را هدایت می کند دارای توانایی های ویژه ای است که می توانید با توجه به اشتها و حالات خود یکی از آپشن ها را انتخاب کنید و از آن لذت ببرید. حواستان باشد که هیچ یک از این آپشن های زیر رایگان نمی باشند و راننده درباره موضوع قیمت با شما صحبتی نمی کند.

 

برای روزهای شاد :


-          چای

-         آهنگ در خواستی ( اورجینال )

-         آهنگ در خواستی ( با صدای راننده )

-         سیگار ( برای افراد زیر 18 سال توصیه نمی شود )

-         جوک  ( چیز ندار)

-         جوک  ( چیز دار )

-         تعریف خاطره ( خاطرات لندن از زبان راننده )

-         آدامس

-         تعویض کانال رادیو

-         بالا کشیدن شیشه

-         روشن کردن کولر یا بخاری

-         دادن جواب سلام

-         خداحافظی کردن

-         ارائه رزومه شخصی ( با مدرک سیکل و دیپلم )

 

برای روزهای غمگین :

 

-         دادن جواب سلام

-         چای

-         آهنگ در خواستی ( اورجینال )

-         آهنگ در خواستی ( با صدای راننده )

-         روضه خوانی

-         تحلیل وضعیت سیاسی

-         تحلیل وضعیت اقتصادی

-         تحلیل وضعیت اجتماعی قبل و بعد از انقلاب ( با توجه به سن راننده )

-         تعریف خاطره ( مراسم ختم ممد چلغوز از زبان راننده )

-         ارائه رزومه شخصی ( با مدرک فوق لیسانس و دکترا )

-         سیگار ( نکشید دیگه )

-         فحش دادن به .......... ( جای خالی را شما باید پر کنید. مثلا شرکت دسته بیل سازی قلی و پارمیدا )

-         خداحافظی کردن


         * تذکر : قیمت ها مقطوع نمی باشند لطفا سوال نفرمایید.


این منوی انتخابی شما بود. البته برای همه صدق نمی کند مثلا بعضی از راننده ها ابتکار به خرج می دهند و گزینه هایی مانند : تقلید صدای مهستی ، اینترنت بی سیم ، _____  و ... را به لیست بالا اضافه می کنند.

من خودم داشتم با یک تاکسی می رفتم ، خیلی خوب بود ولی خدمات زیادی ارائه نکرد. وقتی پیاده شدم ، صد و پنجاه درصد روی کرایه معمولی اضافه کرده بود. درحالی که یک مورد تعویض کانال رادیو ، یک مورد تحلیل وضعیت سیاسی ، اقتصادی و چند تا فحش هم به برادران داده بود. ( البته من گوشام رو گرفته بودم )


قسمت سوم کوتاه بود ولی بسیار آموزنده و حکیمانه گذشت.


گوینده رادیو : " بچه های گل توی خونه پس باید حواستون رو جمع کنید تا شیطون گولتون نزنه.... به کبریت

دست نزنید ؛ از قریبه ها چیزی نگیرید ؛ به قریبه ها چیزی ندید ، از راننده تاکسی سیگار نگیرید...... "

مسافر : " آقا میشه کانال رو عوض کنید ؟ "

راننده : " چشم داداش ؛ حتما "

قیژ ...... قیژ ...... قیژ.....

" اخبار نیم روز را به اصلاع شما شنوندگان عزیز می رسانم "   

 

ذهن راننده : " یادم باشه یه تعویض کانال رو هم به کرایه اضافه کنم "   


_________________________________________________________________


پ.ن : همه راننده ها مثل هم نیستن.

پ.ن 1 : جنبه داشته باشید.   


تکرار و فاجعه و خیانت

چند سالی هست که وقتی با آشنایان به رستوران می رویم ٬ وقتی از از من می پرسند غذا چی می خوری ؟ 

من  با جدیت میگم « ظرف یکبارمصرف » و همه می زنند زیر خنده. حتی اگر صدبار هم این را از زبانم شنیده

 باشند ٬ برای بار صد و یکمین بار ٬ وقتی این را می گفتم می دانستم که باز هم خواهند خندید.

ولی چند ساعت پیش همین سوال تکراری را از من پرسیدند ٬ هیچی نگفتم و فقط به منوی غذا نگاه کردم. چند دقیقه ای که گذشت سعی کردم دوباره رسالت ناتمام را تمام کنم. همینکار را هم کردم وقتی دوباره ازم پرسیدند ٬ گفتم :

 « ظرف یکبار مصرف ».

اون کسی که ازم سوال کرده بود تو چشمای من نگاه کرد و فقط با سکوت جوابم را داد.

( نویسنده حس می کند چند تا فحش هم توی صندق پستی روحش موجوده )

نگاهی به جمعیت کردم و دیدم که همه با تعجب دارند من را نگاه می کنند. هیچی دیگه حسابی از طرف همونایی که تا دیروز می خندیدند ضایع شدم. شاید دیگه با خودشون میگن :

 « این مرتیکه خجالت نمی کشه !!! دیگه بزرگ شده خیر سرش. »

فکر کنم دیگه همچین سوالی رو اینطوری جواب ندم بهتره. فقط این تنها اتفاقی نبود که افتاد. بعد از این موردی که براتون تعریف کردم چند تا اتفاق دیگه هم افتاد. یکیش این بود که من گوشت خوردم. بله درست خواندید ؛ گوشت. از آنجایی که من مثلا گیاهخوار بودم و از خوردن گوشت زیاد لذت نمی بردم. ولی از روی حواس پرتی غذای گوشتی سفارش دادم و وقتی یادم آمد که یک تکه از آن را داشتم می جویدم. واقعا حس بدی بود. به خودم قول دادم دیگه صفت گیاهخوار رو برای خودم استفاده نکنم.

یه اتفاق خوب دیگه ای که افتاد این بود ؛ بعد از 9 سال سوار چرخ و فلک شدم البته نه از اون چرخ و فلک های عمودی این یکی افقی بود. یاد بچگی بخیر ...

 

__________________________________

 

(1)   این نوشته بر اساس واقعیت بود.

(2)   نویسنده غذا کوفتش شد.

(3)   یه تار موی 10 سانتی توی غذام پیدا شد.

(4)   جای شما خالی بود.

(5)   این است سزای خیانت کنندگان.

(6)    من به خودم و حیوانات خیانت کرم.

 

 

 

فرهنگ پیاده سواری - قسمت دوم (طنز)

 

چند روز پیش یک اتفاق پیاده سواری برایم افتاد که با خودم گفتم همین اتفاق که الان برای من خاطره شد و برای شما تجربه میشه رو یک قسمت کنم و بنویسم. در آخر هم یک نکته ذکر میکنم که واقعا لازمه.

 

هوا خیلی گرم بود و من هم با توجه به گزارش هواشناسی که دیشب شنیده بودم یک کاپشن کلفت پوشیده بودم. به ایستگاه تاکسی که رسیدم یک ماشین پیدا کردم و خیلی خوشحال رفتم که سوارش شوم. ( با استفاده از قوائد قسمت قبل )

در ماشین را که باز کردم دیدم فضایی برای نشستن من نیست در حالی که دو نفر بیشتر عقب نبودند. با خودم گفتم این آقا خیلی گشاد نشسته و اگر من را ببیند یک کمی به خودش فشار می آورد و جا باز می شود. با همین ایدئولوژی یک پایم را داخل گذاشتم ولی خبری نشد. دیدم که آن آقا مظلوم نگاهم می کند ، و من هم از آنجایی که خیلی آدم خجالتی و دسته گلی هستم نتوانستم به او حرفی بزنم.

 

با هزار بدبختی خودم را توی ماشین چپاندم و بعدش فهمیدم که در بسته نمی شود. دوباره نگاهی به آقای گشاد انداختم.

( از این به بعد اسمش رو آقای گشاد صدا می زنیم )

پاهایش به زاوایه 90 درجه از هم باز بودند. اگر شما هم اونجا بودید بدون گونیا همین حدس را می زدید. باور ندارید ؟

می توانید خودتان بروید و با گونیا انداره بگیرید. ( اگر آقای گشاد فکر بد کرد من مسئولیت نمی پذیرم )

کمی دیگر که فشار آوردم آقای گشاد چیزی زیر لب گفت و زاویه پاهایش شد 45 درجه و من با غرور و افتخار در را بستم. چند دقیقه ای که گذشت ، دیدم مانند یک کاغذ مچاله شده ام. صدا هایی هم از در ماشین به گوش می رسید. البته من خودم به خودرو های ساخت داخل ایمان راسخ دارم و با دلیل و مدرک می گویم که این خودرو ها از کیفیت کافی برخوردارند. (1)

 

تا نیمه مسیر رفته بودیم که من متوجه رابطه هایی بین آقای گشاد و خانمی که کنارش نشسته بود شدم. با تیز کردن گوش هایم و با بهره گیری از قدرت موشکافانه من در حل مسائل جنایی و کاراگاهی ، متوجه شدم که اون خانم همسر آقای گشاد تشریف دارند. از همان لحظه بود که ایمان آوردم پشت سر هر مرد گشاد یک زن گشاد است.

( خجالت بکشید..... من دیگه به پاهای خانمش نگاه نکردم )

در آن شرایط راننده محترم تصمیم گرفت تا ضبط ماشین را راه بیاندازد و همین کار را هم انجام داد. به مناسب ماه غمناک محرم یک آهنگ عربی نیمه شاد پخش می شد که اگر همان موقع ازش می خواستم یک کلمه از آن را برایم ترجمه کند ، مثل تاکسی تو گِل گیر می کرد. ( صدای خش خش باند ها را هم خودتان اضافه کنید )

باور بفرمایید که جای نشستن من 1/3 استاندارد جهانی بود و من الان که این متن را می نویسم هنوز باورم نمی شود که توانسته ام در آن فضای بسیار کوچک جا بگیرم. وقتی از ماشین پیاده شدم احساس آزادی را در تمام سَلالین ( جمع مکسر سلول ) بدنم نمایان شده بود.

 

خوب حالا می رسیم به آن نکته ای که قولش را به شما داده بودم.

* امروزه یک ترفند بین مسافرکش نماها ایجاد شده و متاسفانه به برخی از تاکسی دار ها هم سرایت کرده است. آن هم این است که وقتی می خواهند بقیه پولتان را پس بدهند یک اسکناس پاره به شما قالب می کنند. پس من توصیه می کنم حتما قبل از اینکه پول را در جیب خود قرار دهید آن را بررسی کنید. بعضی وقت ها از آنجایی که شما باهوش هستید ، آن پارگی را تشخیص می دهید ولی وقتی به راننده یا مسافرکش نما اعتراض می کنید ، خودش را لوس می کند و می گوید که چسب ندارد و شما باید در حقش خوبی کنید. گولش را نخورید و حواستان را جمع کنید. حتی بعضا دیده شده است که مسافرکش نما وعده و وعید به مسافر بیچاره می دهد و از یک ساعت  ک...... دادن سخن به میان می آورد.

( بی ادب. باز هم فکر بد کردی ؟ ...... کیبوردم خراب شده بود )

منظورم این بود که از شما خواهش می کنند تا کرایه را مهمان آنها باشید. اینجاست که شما دررو در بایستی گیر می کنید و مجبور می شوید اسکناس پاره را دریافت کنید.

_________________________________________________________

 

1 - یه چیزی گفتم بخندیم.

بی جهت

همش میان به من میگن که تو چرا انقدر بی خیالی ؟

از خنده هایم انتقاد می کنند. یکی از دوستان که چند روز پیش گند بسیار بزرگی زده بود که حتی با ماست مالی هم نمی شد جمعش کرد اومد و به من گفت :« آقا من هر وقت حالم خوب نیست خنده های تو رو که میبینم حالم خوب میشه »

خیلی جالب بود که از این قضیه زیاد دل خوشی نداشت. می خواستم بهش بگم کار بدی می کنم میخوام اطرافیانم حالشون خوب باشه و الکی واسه چیز های مسخره خودشون رو ناراحت نکنند ؟

خوبان من ، این خنده های پی در پی من رو می بینید ولی از دل خونم که خبر ندارید.

( مطالعه ادامه متن به افراد مبتلا به بیماری های قلبی توصیه نمی شود )

 

بذارید یک داستان جنایی براتون تعریف کنم.

پارسال اوایل مهر ماه بود که با یکی از دوستان دلیر و کنگ فو کار که استاد بروز علی شخصا این آقا رو به شاگردی قبول کرده بودند ، قدم زنان در حرکت بودیم. سرگرم صحبت شده بودیم که یک دفعه یک پسر بچه ای از رو به رو به ما نزدیک شد و گفت : « سلام. »

بعد از چند ثانیه فهمیدیم اون پسر بچه ای که مثل دسته بیل بود ، در واقع پسر بچه ای نبود که مثل دسته بیل بود. ایشون از هم میهنان زورگیر ما بودند و یک چاقوی ناقابل زیر گلوی ما نهادند. چشم امیدم به آن دوست کنگ فو کار بود که داشت فرار می کرد. اون موقع بود که چشم امیدم کور شد و یک دستگاه موبایل یک میلیون و هشت صد هزار تومانی تقدیم زورگیرک کردیم.( زورگیرک = زورگیر کوچک )

 همه مردم داشتن نگاه می کردند. شاگرد بروز علی هم بروز داده بود و رفته بود. من مانده بودم و حوضم. 

( بی ادب خودتی )

 

چند روز بعد ، ناراحت بودیم ولی داشتیم با جمعی از یاران خنده می کردیم که یک آقای  به ظاهر محترم جلو آمد 

و گفت : « نگاه کن ، موبایلش رو دزدیدن داره می خنده. »

هیچی نگفتم. حتی محلش هم نذاشتم ولی می خواستم خفش کنم.‌ البته بماند که بعد ها آن زورگیر بی ادب را با کمک نیروی انتظامی پیدا کردیم ولی به سزای اعمالش نتوانستیم برسانیم. به لطف یکی از کارکنان دادگاه ، آدرس و شماره تلفن من به دست خانواده زورگیرک رسیده بود و همانطور که حدس زدید ، برای گرفتن رضایت مذاکراتی هم انجام شد. بنابر صحبت ها ، قرار را بر این گذاشتیم که با دریافت مبلغی رضایت دهیم. متاسفانه گزینه دیگری روی میز نداشتیم و به ناچار مجبور به انجام این کار شدیم. ( آدرس و شماره تلفنم رو داشتن )

خلاصه ، از اون موقع به بعد در انتخاب دوستانم بیشتر دقت کردم. اگر الان خود مرحوم بروس لی هم از قبر بیرون بیاد و بخواهد با من طرح دوستی بریزد ، صد در صد با شکست مواجه میشود.

 -----------------------------------------------------

پ.ن 1 : عزیزانی که می خواهند با بنده دوست شوند ، اول باید رزومه خود را  ایمیل کنند.

پ.ن 2 : همانطور که نوشتم به درخواست کنگ فو کاران عزیز پاسخ داده نمی شود.

پ.ن 3 : اولیت با افرادی است که در مسابقات رزمی مقام آورده باشند.

پ.ن 4 : نان اضافه را فراموش نکنید.

 

فرهنگ پیاده سواری - قسمت اول (طنز)

 

فکرش را بکنید که بعد از هفت هشت ساعت فعالیت ، حالا آزاد شده اید و میخواهید هر چه سریعتر به خانه تان برگردید و اگر خدا قبول کند کمی استراحت کنید. از آنجایی ما بیچارگان از نعمت اتومبیل بی بهره هستیم و متاسفانه با شهروندان خوب و توانگر استان تهران در آلوده سازی هوا نمی توانیم مشارکتی داشته باشیم ؛ باید حدود یک ربعی پیاده روی کنیم تا به ماشین های زرد یا به اصطلاح همان تاکسی ها برسیم. ( بعضی وقت ها هم سبز )

بعد از کلی منتظر ماندن در گوشه خیابان برای رسیدن تاکسی دار های عزیز بالاخره ماشین مورد نظر را پیدا می کنید و میخواهید سوارش شوید ولی اگر دیر بجنبید امکان دارد جمعیت زیادی از مسافر ها و حتی مسافرنما ها به سمت ماشین مورد نظر شما هجوم آوردند و آن موقع است که شما باید بیست دقیقه دیگر کنار خیابان بایستید و چشم به راه باشید شاید خبری از دیار دوست رسد.

حالا بعد از بیست و یک دقیقه که در صف انتظار ایستادید متوجه می شوید که مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد و کوفت هم از دیار دوست نمی رسد چه برسد به خبر.

   

       -  حال باید چه کنیم ؟

 

ببینید جواب سوال خیلی ساده است. در مرحله اول یک نفس عمیق بکشید و خودتان را به نزدیک ترین خیابان اصلی برسانید. حال باید دوباره کنار خیابان بایستید و به ماشین هایی که به سمت شما می آیند توجه کنید. البته خیلی مواظب خودتان باشید چون همانطور که مسافرنما ها منتظرند تا  تاکسیران های مظلوم کشورمان را مورد اذیت و آزار قرار دهند ، تاکسیران نما هایی هم وجود دارند که منتظرند مسافر خسته و بیچاره ای مثل شما به تورشان بخورد که مورد اذیت و آزار قرارشان بدهند. ( از نظر روحی )

 

در مرحله دوم نیازی نیست خودتان را خسته کنید فقط و فقط به ماشین هایی که به سمتتان می آیند نگاه کنید. آنهایی که مایل هستند شما را در ازای دریافت اسکناس به مقصد برسانند ، از دو روش اقدام می کنند. بعضی ها چراغ می زنند و بعضی دیگر با صدای بوق شما را مطلع میکنند.

 

در مرحله سوم باید با راننده محترم صحبت کنید و مقصد مورد نظر را به صمع ایشان برسانید اگر مقصد شما و آقای

" مسافرکش " یکی بود ، می توانید سوار ماشین شوید و به اتفاق به سمت مقصد نهایی حرکت کنید.

(  رنگ ماشین مهم نیست هر چی بود اشکال نداره )

 

       -  به همین راحتی ؟

 

نخیر دوست عزیز راحتی کجا بود ؟ هان ؟ الان وقت آن رسیده است که برایتان بگویم.

اگر در بین راه دیدید که آقای مسافرکش از مسیر منحرف شد ، اصلا نگاران نباشید فقط کافی است که یک نفس عمیق مانند مرحله اول بکشید و بعد دوباره مرحله سوم را تکرار کنید.

 

* اینجا یک گرامر خیلی مهم دارد که فقط باید جای خالی را در جمله زیر پر کنید. ( من چقدر دلسوزم )

صدایتان را صاف کنید و یک نگاهی به راننده بیاندازید و مقصد و غایت نهایی خود را به جای نقطه چین ها قرار بدید.

      " آقا مگه ............... نمیری ؟ "

 

دو حالت وجود دارد. اگر جواب مثبت بود که هیچ. راحت سر جایتان بشینید و از از ترافیک لذت ببرید.

( به مقدار کافی )

اگر هم جواب منفی بود ، به زبان ساده یعنی شما در مشت یک مسافرکش نما ، به صورت فجیعی اسیر شده اید. باز هم نگران نباشید راه حل هنوز هم وجود دارد.

طوری که راننده متوجه نشود چند فحش آبدار نصیبش کنید. مواظب باشید چون مواردی بودند که فحش ها را کمی بلند تر از حد استاندارد جهانی دادند و با دست و پای شکسته به خانه رسیدند. داشتم می گفتم که اگر جواب منفی بود این آهنگ معروف گروه کیوسک را به صورت دکلمه برای برای آن مسافرکش نمای نامرد بخوانید که میگوید :

 

" آقا نگه دار ........ آقا نگهدار من همینجا پیاده میشم " (1)

 

باور بفرمایید اگر آهنگ را حفظ بودید نیازی نیست همه آهنگ را برایش تلاوت کنید. فقط همین قسمتی که نوشتم را بگویید کافی است. بعد از این که آقا نگه داشت شما سریع از ماشین پیاده می شوید و از روی لجاجت یک اسکناس کثیف و پاره به او می دهید و قبل از اینکه راننده بخواهد کلمه ای حرف بزند سریع از ماشین دور می شوید.

حالا یک نفس عمیق می کشید و خودتان را به نزدیک ترین خیابان اصلی می سانید. در واقع برای رسیدن به خانه باید مرحله اول را تکرار کنید و ترتیبی که گفتم را ادامه دهید.

 

خیلی راحت بود نه ؟

 

_________________________________________________________

 

1 - آهنگ آقا نگه دار از گروه کیوسک ، آلبوم باغ وحش جهانی

 

 

معرفی کتاب : دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

               

                  دیدن دختر صد در صد دلخواه  در صبح زیبای ماه آوریل

                 نوشته هاروکی موراکامی

                 ترجمه محمود مرادی

                 نشر ثالث